قیام سری بن منصور (ابوالسرایا[42]) و محمدبن ابراهیم (ابن طباطبا)
ابو سرایا سری بن منصور از طایفه بنی شیبان است از فرزندان هانی بن مسعود و بعضی گفته اند از طایفه بنی ربیعه است و در ساحل شرقی فرات سکونت داشته بعد با یزید بن مزید در ارمنیه برای جنگ با خرم دینان اشتراک پیدا کرد . ابو سرایا پیشتاز لشکر امین شد و قبل از شروع جنگ تمایل با هر ثمه پیدا کرده و به او ملحق گردید .
برای برپایی جنبش شیعی که محمدبن ابراهیم و داعی اش ابوالسرایا آن را رهبری کردند، دو علت ذکر شده است. علت اول: همانا پریشانی اوضاع دولت است. چون فضل بن سهل قدرت و نفوذ را در دولت عباسی در انحصار خود در آورد و مأمون در کارها اختیاری نداشت وی مأمون را در کاخی منزل داد و او را از دسترس خانواده و سرداران دور نگه داشت. در نتیجه آن دسته از بنی هاشم و بزرگان و مردم که در عراق بودند از این کار به خشم آمدند و در شهر شورشها به پا شد و ابن طباطبا نخستین کسی بود که در کوفه قیام کرد.[43]
اما دومین عاملی که موجب برپایی جنبش محمدبن ابراهیم شد، تشویقهای ابوالسرایا بود چون روابط او در دولت عباسی تیره شده بود. مناسب می دید از این پیشوای علوی در جهت سرپیچی از فرمان دولت بهره جوید. محمدبن ابراهیم پیکی را به سوی فضل بن عباس بن عیسی بن موسی، که از جانب عباسیان بر کوفه حکم می راند، فرستاد و از او خواست تا با جنگ افزار و نیروی نظامی وی را کمک کند. ولی خبر یافت که فضل از کوفه بیرون رفته، در بیرون شهر منزل گزیده، در پیرامون منزلگاه خویش خندقی حفر کرد ، غلامان خود را مأمور ساخته است تا آماده جنگ باشند. ابن طباطبا که از این کار اطلاع یافت، ابوالسرایا را به کارزار آنان فرستاد و به او فرمود: در جنگ پیشدستی نکند، بلکه در آغاز آنان را به بیعت با او بخواند.[44]
ابوالسرایا کسانی را که در دژ بودند به اطاعت خویش فراخواند. اما آنان نپذیرفتند و به او و یارانش تیراندازی کردند و یکی از یاران ابوالسرایا را کشتند یا زخمی ساختند. ابوالسرایا آن فرد را پیش محمدبن ابراهیم فرستاد. ابن ابراهیم فرمود: با آنان پیکار کنند فضل و غلامانش بی درنگ پا به فرار گذاشتند و ابوالسرایا به سرای فضل دست یافت. سپاه او کوشیدند آن سرا را غارت کنند.[45]
قیام حسین بن علی (صاحب واقعه فخ) در روزگار خلیفه هادی عباسی:
در روزگار هادی جنبشی از جنبشهای شیعه برپا شد که حسین بن علی آن را رهبری می کرد این جنبش با کشته شدن حسین در فخ در نزدیکی مکه و با ریختن خونهایی بسیار از افراد خاندان و هوادارانش به پایان آمد. امام موسی کاظم (ع) با جنبش حسین بن علی معاصر بود او نیز تلاش کرد وی را از دست زدن به این جنبش منصرف کند.[27]
حسین بن علی از جمله دیگر قیام کنندگان حسنی است که در 169 ه.ق زمان خلافت هادی عباسی قیام کرد. مادر او زینب دختر عبدالله بن حسن بود او و شوهرش را به سبب عبادتشان «زوج صالح» می نامیدند. حسین بن علی در زمان قیام نفس زکیّه و ابراهیم قریب هفده سال سن داشت چند تن از بستگان نزدیک حسین به دست منصور عباسی کشته شدند. پدر بزرگش عبدالله بن حسن و پدرش علی بن حسن در زندان هاشمیه جان باختند. دایی هایش محمد و ابراهیم در جریان قیام علیه منصور کشته شدند به همین دلیل ، صدمات روحی زیادی بر حسین وارد شد. که می توانند از جمله اسباب بروز قیام او علیه عباسیان به شمار آیند.[28]
حسین با سیصد نفر از مدینه خارج شذ و در «وادی فخ[29]» نزدیک مکه با سپاهیان عباسی مواجه شد. سی هزار نفر با حسین بییعت کرده بودند و قرارشان عرفات بود.[30]
در این سال ، سالار حج محمد بن سلیمان بن علی عباسی بود و با او عده ای دیگر از عباسیان از جمله عباس بن محمد بن ابوالعباس سفاح و موسی بن عیسی بن موسی نیز بودند. هادی زمانی که از قیام حسین مطلع شد برای محمد بن سلیمان نامه نوشت و او را به مقابله با حسین دستور داد. محمد نیرو و تجهیزات کافی برای مقابله با راهزنان و دزدان با خود داشت. او به همراه دیگر عباسیان در «ذی طوی[31]» موضع گرفت.
و این گونه مانع ورود حسین و سپاهیان به مکه شد دو سپاه د رهشتم ذی حجه سال 169 ه.ق با هم
رو شدند و جنگ آغاز شد. محمد بن سلیمان از پشت به نیروهای حسین حمله کرد و سپاه حسین
شکست خورد و حسین در آوردگاه کشته شد.
هادی از کشتن حسین بن علی ابراز اندوه کرد و بر کسانی که سر آن شهید را با خود داشتند خشم
آورد و گفت: گویی سر مردی از ترکان یا دیلمان را برایم آورده اید؟ او مردی از عترت رسول اکرم (ص)
است. بدانید کمترین کیفر شما پیش من آن است که شما را پاداش ندهم.
یکی از عوامل ناکافی جنبش حسین بن علی هم تن زدن برخی از مردم مدینه از پیوستن به قیام او و موضع دشمنانه برخی از ایشان نسبت به وی بود و برخی از مردم مدینه از اینکه حسین مسجد نبوّی را که مرکز قیام خود برگزید ناخرسند بوده اند بویژه که یاران حسین پاس حرمت این مکان مقدس پاک را نگه نداشتند.[32]
یکی دیگر از علل و عوامل ناکامی جنبش حسین بن علی ، خودداری بزرگان مکه از پشتیبانی آن جنبش بود. زیرا یاران حسین غلامان را تشویق کرده بودند تا از دست اربابان خود بگریزند. برپا شدن قیام حسین بن علی در موسم حج یکی از علل و اسباب شکست آن بود چون هادی سپاهیان نظامی پرشماری از عراق برای سرکوبی آنان نفرستاد بلکه به سربازان و پاسدارانی بسنده کرد که بزرگان عباسی را در سفر به حجاز به منظور حج گزاری همراهی می کردند. کاروانهای حاجیان در پناه شماری از سربازان مسلمان به راه افتاده بودند تا خود را از یورش راهزنان بادیه نشین و تازیان بیابانگرد حفظ کنند. هادی از این سپاهیان برای غلبه بر قیام حسین کمک گرفت.
یحیی بن عبدالله پس از واقعه فخّ از دیدگاه پنهان شد و پیوسته از این شهر به آن شهر می رفت تا آنکه سرانجام در سرزمین دیلمستان استقرار یافت. فضل بن یحیی برمکی که جای یحیی بن عبدالله را می- دانست ، با او خوشرفتاری کرد و وی را امان داد. یحیی در سرزمین دیلمان آفتابی شد در آنجا یارانش زیاد شدند و شمار بسیاری از آنها از سرزمین های مجاور به سویش آمدند هارون الرشید از جنب و جوش این پیشوای علوی آگاهی یافت.[33]
یحیی پیش از آنکه به دیلم برود در 170 ه.ق اهل مکه ، مدینه ، تمامی اهل حجاز و تمامی و سرزمین یمن و مصر و عراقین با او بیعت کردند و داعیانش در تمام مناطق پراکنده شدند و صدهزار نفر با او بیعت کردند.[34]
زمانی که یحیی به دیلم رفت، شروع به جمع آوری نیرو و تبلیغات علیه عباسیان نمود و مردم از دعوت او استقبال کردند.[35]
وقتی که یحیی در دیلم ظاهر شد ، آوازه اش در آفاق پیچید و داعیان او زیاد شدند و مردم از او استقبال کردند و هر کس که تمایلی به دین داشت و اهل نیّات در میان مسلمانان به او گرویدند. یحیی برمکی داراییهای بسیاری در اختیار این پیشوای علوی گذاشت تا دعوتش جدی و خطرناک گردد و کارش بالا گیرد تا در نتیجه خلیفه مجبور شود حل مشکل او را به وی واگذارد. پس او به دستور خلیفه کار یحیی را به فضل سپارد و همین منزلت فضل را در چشم خلیفه بالا برد.[36]
رشید کار این انقلابی علوی را به فضل بن یحیی واگذاشت و او را با سپاهی مجهز کرد که شمارش پنجاه هزار سرباز بود و فرماندهی آن را سرداران بزرگ به عهده داشتند. و با نامه نگاری و وعهد و وعید او را به تسلیم و پذیرش امان فراخواند. فضل با تقدیم عطایا و جوایز به حاکم دیلم او را متمایل ساخت که دست از حمایت یحیی بردارد حاکم دیلم در نهایت پذیرفت.[37]
فضل به یحیی پیشنهاد امان داد یحیی نامه ای به هارون نوشت و در آن با رد پیشنهادهای هارون ،
خود را خونخواه و پیرو کشته شدگان حسنی که در دوران عباسی برای عدالت و قسط قیام کردند
دانست که او امام علی (ع) را اولین پیشوا و الگوی خود خواند او خود را ادامه دهندة راه قیام کنندگان
حسنی پیشین خواند و هدف خود را جهاد با ستم و بی عدالتی و احقاق حق اعلام نمود. خلیفه رشید
فضل را سفارش کرد که پیش از آنکه به پیکار دست یازد به ابزارهای مسالمت آمیز متوسّل شود.
یحیی بن عبدالله حساسیت اوضاع را درک کرد زیرا فضل بن یحیی در رأس سپاهی گران پیش آمد، و همه راهها را به روی او بسته و توانسته بود بزرگ دیلمان را مجبور کند تا از پشتیبانی این جنبش علوی دست بکشد. یحیی صلاح دید دعوت به صلح و سازش را فضل بن یحیی به او پیشنهاد داده بپذیرد ولی شرط کرد رشید برای او هفتاد تن از یارانش امان نامه بنویسد و قاضیان ، فقیهان و بزرگان بنی هاشم بر آن گواهی دهند.[38]
فضل بن رشید نامه نوشت و آن شرطی را که انقلابی علوی پیش پا گذاشته بود با او در میان نهاد. رشید
با آن شرط موافقت کرد و شادمانی خود را ابراز داشت و بدین سان منزلت فضل پیش او بالا رفت.
هارون الرشید آن امان نامه را همراه با هدایا و جوایز گسیل داشت و به مردم اجازه داد به دیدارش
بیایند و نزد او آمد و رفت کنند. مردم چون دیدند فضل از ریختن خونها پیشگیری کرده و جلوی یک
پیکار جانگداز را که میان دو تیره از بنی هاشم علویان و عباسیان برپا شده بود گرفته و در نتیجه میان
عموزادگان پیوند برقرار ساخته است ، شادمانی خود را ابراز داشتند در قسمت غربی دولت عباسی
جنبش شیعی دیگری را به خود دید که ادریس بن عبدالله بدان پرداخت همانطور که سمت شرقی
جنبش برادرش یحیی را تجربه کرد. این دو جنبش در یک زمان برپا شد و هر یک دیگری را کامل می
کرد و دوش به دوش هم سبب نگرانی خلیفه رشید را فراهم می ساختند.)[39]
ادریس پسر عبدالله در نبردگاه فخ از مرگ فخ نجات یافت. آنان به کاروان حاجیان مصر و مغرب
پیوستند و به مصر آمدند. سپس مدتی در خانه یکی از وابستگان بنی عباس که پذیرفت آنان را پناه
دهد و کارشان را پوشیده دارد تا آنکه به مغرب دور رسید و بربرها که از حکومت عباسی در خشم بودند
گردش را گرفتند. ادریس مردم را به رهبری خود فرا خواند و بربرها دعوتش را پذیرفتند و او توانست بر
سرزمین مغرب چیره شود. در سال 172 ه.ق به بنیادگذاری دولتی مستقل از دولت عباسیان توفیق
یافت و به امیرالمومنین ملقّب گردید.
روانه ساختن سپاهیان عباسی برای سرکوبی جنبش ادریس بن عبدالله که روز به روز بر نیروهایش افزوده می شد، به سبب دوری مسات و دشواری راهها کاری بس مشکل بود. لذا هارون از روی آوردن به راه حل نظامی چشم پوشید و راه ترور رهبر این قیام ادریس بن عبدالله بود. درباره ترور ادریس دو روایت نقل می کند.[40]
در نخستین روایت می گوید: هارون در کار ادریس با وزیر خود یحیی بن خالد برمکی رایزنی کرد. و یحیی پذیرفت. یحیی برمکی توانست یکی از رهبران زیدیان به نام سلیمان بن جریر جزری را تشویق کند که ادریس بن عبدالله را با زهر بکشد. سلیمان به سرزمین مغرب رفت و توانست اعتماد ادریس را جلب کند. آنگاه شیشه ای به او داد وانمود کرد که در آن عطری از عرق است. ادریس آن شیشه را که در آن سمّی سخت خطرناک بود بویید و در نتیجه مرد. اما روایت دومی که نقل کرده است حاکی از آن است که هارون شماخ غلام مهدی را که طبیب بود به سوی او فرستاد و او پیش ادریس تظاهر کرد که از شیعیان است آنگاه توانست او را با سم بکشد.
در پی در گذشت آن پیشوا، راشد غلام ادریس کار دعوت را به عهده گرفت. دولت ادریسیان در سرزمین مغرب رشد کرد و دامنه نفوذش در شمال افریقا گسترده شد.[41] و این خود ترس خلیفه عباسی هارون را برانگیخت.
قیام سری بن منصور (ابوالسرایا[42]) و محمدبن ابراهیم (ابن طباطبا) ابو سرایا سری بن منصور از طایفه بنی شیبان است از فرزندان هانی بن مسعود و بعضی گفته اند از طایفه بنی ربیعه است و در ساحل شرقی فرات سکونت داشته بعد با یزید بن مزید در ارمنیه برای جنگ با خرم دینان اشتراک پیدا کرد . ابو سرایا پیشتاز لشکر امین شد و قبل از شروع جنگ تمایل با هر ثمه پیدا کرده و به او ملحق گردید . برای برپایی جنبش شیعی که محمدبن ابراهیم و داعی اش ابوالسرایا آن را رهبری کردند، دو علت ذکر شده است. علت اول: همانا پریشانی اوضاع دولت است. چون فضل بن سهل قدرت و نفوذ را در دولت عباسی در انحصار خود در آورد و مأمون در کارها اختیاری نداشت وی مأمون را در کاخی منزل داد و او را از دسترس خانواده و سرداران دور نگه داشت. در نتیجه آن دسته از بنی هاشم و بزرگان و مردم که در عراق بودند از این کار به خشم آمدند و در شهر شورشها به پا شد و ابن طباطبا نخستین کسی بود که در کوفه قیام کرد.[43] اما دومین عاملی که موجب برپایی جنبش محمدبن ابراهیم شد، تشویقهای ابوالسرایا بود چون روابط او در دولت عباسی تیره شده بود. مناسب می دید از این پیشوای علوی در جهت سرپیچی از فرمان دولت بهره جوید. محمدبن ابراهیم پیکی را به سوی فضل بن عباس بن عیسی بن موسی، که از جانب عباسیان بر کوفه حکم می راند، فرستاد و از او خواست تا با جنگ افزار و نیروی نظامی وی را کمک کند. ولی خبر یافت که فضل از کوفه بیرون رفته، در بیرون شهر منزل گزیده، در پیرامون منزلگاه خویش خندقی حفر کرد ، غلامان خود را مأمور ساخته است تا آماده جنگ باشند. ابن طباطبا که از این کار اطلاع یافت، ابوالسرایا را به کارزار آنان فرستاد و به او فرمود: در جنگ پیشدستی نکند، بلکه در آغاز آنان را به بیعت با او بخواند.[44] ابوالسرایا کسانی را که در دژ بودند به اطاعت خویش فراخواند. اما آنان نپذیرفتند و به او و یارانش تیراندازی کردند و یکی از یاران ابوالسرایا را کشتند یا زخمی ساختند. ابوالسرایا آن فرد را پیش محمدبن ابراهیم فرستاد. ابن ابراهیم فرمود: با آنان پیکار کنند فضل و غلامانش بی درنگ پا به فرار گذاشتند و ابوالسرایا به سرای فضل دست یافت. سپاه او کوشیدند آن سرا را غارت کنند.[45] اما او آنان را از آن کار بازداشت. زهیربن مسیب در رأس سپاهی که شمارش ده هزار تن سواره بود روانه شد و رو به کوفه نهاد. محمدبن ابراهیم که در بستر افتاده بود و از بیماری سختی رنجی می برد داعی خود ابوالسرایا را فرمود: که با سپاه عباسی پیکار کند. برخی از بغدادیهای هوادار عباسیان که در کوفه می زیستند ، تلاش می کردند تا مردم کوفه را از پیوستن به سپاه ابوالسرایا منصرف سازند. در پایان ماه رجب 199 ه.ق کارزار سختی میان دو گروه به راه افتاد.[46] و با شکست سپاه عباسی به پایان آمد.لشکر عباسیان بی درنگ پا به فرار گذاشتند. محمد از بیماری رنج می برد و اندکی نگذشت که بر اثر همان بیماری درگذشت. ابوالسرایا شیعیان را گرد آورد ، برای آنان سخن راند . خبر مرگ محمدبن ابراهیم را به آنان گفت : ابوالسرایا با شیعیان صحبت کرد و شیعیان به او روی آوردند و با وی بیعت کردند. وی قدرت را در انحصار خویش گرفت و هر کسی را که دوست نمی داشت کنار می نهاد. همه کارها به دست او بود.[47] ابوالسرایا در کوفه درهمها زد بر آن حک کرد. قدرت پیشوای علوی تازه ، محمدبن محمد گسترش یافت و پیاپی از هر سو از فتوح خبرها آمد و مردم شام و جزیره به او نامه نوشتند که چشم به راه هستند تا او فرستاده ای به سویشان روانه کند تا گوش به فرمانش باشند و اطاعتش کنند.[48] حاکمیت ابوالسرایا ریشه دوانده و سپاهیانش با هر لشگری رویارو می شوند آن را شکست می دهند. سرانجام ابو سرایا زیر نظر مامون خلیفه عباسی قرار می گیرد . مأمون دستور داد برایش خانه ای مهیا سازند و در آن خانه زیر نظر مأموران خلیفه ساکن شود. به گفته اصفهانی ، زندگی این فرد علوی بیش از چهل روز دوام نیافت. «پس شربتی به او خورانیدند» و او به سم درگذشت.[49]
9دی روز بصیرت
مصاحبه اختصاصی حجت الاسلام والمسلمین احمدی با شبکه ی خبر
مصاحبه اختصاصی جناب آقای حجت الاسلام والمسلمین احمدی ریئس دفتر فرهنگ اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد دماوند با شبکه ی خبر با محوریت حماسه 9 دی ماه 88 نقش و جایگاه ولایت فقیه و رهبری در دفع توطئه ها ی بعد از انتخابات ریاست جمهوری و کینه توزی معاندان و دشمنان انقلاب در حوادث پس از انتخابات88 که در برنامه دو نیم ساعت شبکه خبر در روز پنجشنبه مورخه 90/10/8 به صورت زنده پخش شد.
موضوع محور همایش:جریان شناسی فرهنگی عصر نبوی(ص)وائمه اطهار (ع)
موضوع مقاله: بررسی حرکت علویان از زمان امام صادق(ع) تا زمان شهادت امام رضا(ع)
ارائه دهندگان: مرتضی احمدی کشتلی (استاد گروه معارف اسلامی و رئیس دفتر فرهنگ اسلامی واحددماوند)
سیده ربابه توسلی راد (استاد گروه معارف اسلامی واحد دماوند دارای مدرک کارشناسی ارشد با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی)
پست الکترونیکی مشترک:
m_a_1349@ yahoo.com
آدرس مشترک :
دماوند- میدان معلم- داشگاه آزاد اسلامی واحددماوند- د فتر فرهنگ اسلامی
فهرست مطالب:
چکیده
مقدمه
واژگان کلیدی
علویان چه کسانی بودند ، وچند دسته تقسیم شدند
قیام علویان و طرفدارن خاندان پیامبر (ص) درزمان امام صادق (ع)
قیام شریک بن شیخ المهری
قیام محمد معروف به نفس زکیّه و ابراهیم
عوامل ناکامی قیام نفس زکیّه و ابراهیم
سری بن منصور (ابوالسرایا) و محمد بن ابراهیم (ابن طباطبا)
حضور امام رضا(ع) در ایران
نتیجه گیری
فهرست منابع
چکیده انگلیسی
چکیده:
علویان منصوب به علی بن ابیطالب (ع) از نسل ایشان و از فرزندان آن بزگوار می باشند که در نیمة دوم قرن سوم هجری تحت عنوان علویان در طبرستان قیام کردند. مهم ترین نکته به عنوان درآمد تشکیل دولت علویان در ایران بحث از ورود سادات یعنی افراد وابسته به خاندان پیامبر (ص) از طریق امام علی (ع) حضرت فاطمه (س) به ایران است این مهاجرت از همان قرن نخست هجری آغاز شد و در نیمه های قرن دوم هجری سرعت گرفت و در اواخر قرن دوم تا قرن سوم گروههای زیادی از سادات در شهرهای مختلف ایران از جمله قم ، ری ، اصفهان ، گرگان در کنار سایر قبایل عربی مهاجر زندگی می کردند.
علویان کسانی بودند که علیه امویان به پا خواسته لیاقت امارت و ولایت را بیش از دیگران دارا بودند و آنچه که می توا ند مشخص کننده چهره آنها باشد، این بود که در مقام سنجش و ارزیابی مقام معنوی و علمی خلفا، علی (ع) را برتر از دیگران می دانستند.
علویان خود را شیعیان اِثنی عشری می دانستند و می دانند و مسلمان شیعه و موحد بودند و هستند. شیعیان و علویان به خاطر ظلمهایی که بر آنان روا داشته می شد، مظهر مظلومیت بودند.
مقدمه:
موضوع این مقاله در خصوص بررسی حرکت علویان وطرفداران خاندان پیامبر(ص) از زمان امام صادق (ع) تا زمان شهادت امام رضا(ع) می باشد. از آنجا که علویان از نسل علی بن ابی طالب می باشند و خود را شیعیان اثنا عشری دانسته ومی دانند آنان مسلمان شیعه موحد بوده وهستند و شیعیان وعلویان مظهر مظلومیت بودند .
هدف از نگارش این مقاله بررسی قیامها ، فر هنگ سازیهاو شنا خت ایدههای علویان میباشدواینکه علویان چه کسانی بوده و چرا مورد توجه ایرانیان قرار گرفته اند و سپس اینکه علویان به چند دسته تقسیم می شدند و دیدگاه آنها چه چیزی بوده است و نیز مهاجرت آنها از مدینه به اقصی نقاط کشور اسلامی از چه زمانی شروع شد و علل مهاجرت و مراحل هجرت شان چه بوده است و چه قیام هایی در زمان امام جعفر صادق (ع) و امام موسی کاظم(ع)و امام رضا (ع)صورت گرفته است و هدف اصلی قیامهای شان و نیز مواضع این سه بزرگوار در برابر رویداد های زمانشان چه بوده است و همچنین برخورد خلفای عباسی با علویان چگونه بود. و در باره سرکوبی علویان توسط عباسیان در زمان امام صادق(ع) وگرایشهای وزیران عباسی به علویان ، درباره قیام حسین بن علی (صاحب واقعه فخ)در روزگار هادی عباسی ، سیاست هارون نسبت به امام موسی کاظم (ع)و شیعیان و قیام هایی که در این دوران صورت گرفته ،دلایل امام رضا (ع)برای پذیرفتن ولایتعهدی و مواضعی که امام در برابر نقشه های ماْمون توضیحاتی داده شده است .باتوجه به این موضوع سعی شده است مطالب مفیدی در این زمینه جمع آوری و از منابع معتبر و دسته اولی استفاده شود .
منابع اصلی که عمدتاً در این نوشتار به کار رفته آن دسته از منابعی بوده که به مباحث علویان به طور مستقیم پرداخته و یا شواهد و مطالب تاریخی بکار رفته در آنها می توانسته به درک بهتر موضوع این پژوهش کمک نماید.
واژگان کلیدی:
1- علویان 2- آوردگاه 3- سیطره 4- مرارت های عدیده 5- وساطت 6- فرهنگ
علویان چه کسانی بودند؟ و چند دسته تقسیم می شدند؟
علویان منصوب به علی بن ابیطالب (ع) از نسل ایشان و از فرزندان آن بزرگوار می باشند که در نیمه دوم قرن سوم هجری تحت عنوان علویان در طبرستان قیام کردند.[1]
مهم ترین نکته به عنوان درآمد تشکیل دولت علویان در ایران بحث از ورود سادات یعنی افراد وابسته به خاندان پیامبر(ص) از طریق امام علی(ع) و حضرت فاطمه (س) به ایران بوده است این مهاجرت از همان قرن نخست هجری قمری آغاز شد و در نیمه های قرن دوم هجری سرعت گرفت. در اواخر قرن دوم هجری تا قرن سوم گروههای زیادی از سادات علوی در شهرهای مختلف ایران از جمله: قم ، ری، اصفهان و گرگان ، در کنار سایر قبایل عرب مهاجر زندگی می کردند.[2]
علویان کسانی بودند که علیه امویان به پا خواسته و لیاقت امارت و ولایت را برای خویش بیش از دیگران می دانستند. این اعتقاد آنها نه از آن رو بود که علویان جانشینان واقعی پیامبر(ص) و منصوبین از جانب خدا هستند بلکه تنها از روی سزاواری آنها برای کسب مقام خلافت صورت گرفت. آنچه که می تواند مشخص کننده چهره آنها باشد، این بود که در مقام سنجش و ارزیابی مقام معنوی و علمی خلافت علی(ع) را برتر از دیگران می دانستند.
خاندان های حکومتی علویان مغرب ، علویان طبرستان ، اشراف حسنی مکه ، رئیسیان یمن، ادریسیان مغرب (مراکش کنونی) اُخَیضَریان و دیگر خاندان های کوچکتر همه در زمرة علویان بودند. این عنوان در عصر اخیر بر نُصَیریان سوریه نیز اطلاق می شده است. واژه علوی بویژه در ترکیه ، بر مطلق شیعه امامی اطلاق می شود.[3]
علویین دو دسته بودند: دسته اول کسانی بودند که نظری به دنیا و ریاست و خلافت و مال و منال نداشتند، غرضشان و هدفشان فقط ترویج دین و تعلیم و تعظیم شعائر اسلام بود و سیره زندگی آنها بهترین شاهد صدق گفتار است. دسته دیگر که از اولاد و اقوام علویین بودند آنها معتقد به خروج برای رفع ظلم و ستم بوده و از این جهت عرصه را بر خلفای ظالم زمان خویش تنگ می کردند ولی طالبین رسماً داعیه خلافت داشتند و از جمله آنها محمد بن عبدالله بن محض الحسنی که معروف به نفس زکًٌٌیه بود، در مدینه بر ابوجعفر منصور خروج کرد و برادرش ابراهیم شهید باخمری[4] در بصره برآمد و حسین بن علی مشهور به صاحب فخ در حجاز بر موسوی های عباسی خروج کرد و یحیی بن عبداله محض معروف به صاحب دیلم در طبرستان بر هارون الرشید خروج کرد و همه آنها به درجه شهادت رسیدند ولی در میان اعقاب آنها، حس انتقام و خونخواهی شدیدتر شد.
علویان از دیدگاه علویان
علویان خود را شیعیان اِثنا عشر می دانستند و می دانند. علویان مسلمانان شیعه و موحد بوده و هستند که خداوند را از هر شباهتی با مخلوقات منزه آنان به نبوّت سیّد پیامبران حضرت محمد(ص) و امامت امامان دوازده گانه اعتراف داشتند و دارند. آنها عرب های خالص بودند و هستند که چیزی داخل نسبت آنها نشده است آنان هیچ چیز دیگری را به جای اسلام به عنوان دین و عربیت به عنوان نسبت و تشیع نمی پذیرفتند و نمی پذیرند. علوی نه حلول و نه تناسخ را قبول نداشته و ندارند. آنها نه جبر را می پذیرفتند و نه تفویض را. از دیدگاه آنها، قضا و قدر از ناحیه خداوند است و شر آن از ناحیه نفوس.[5]
پارسایی علویان و درآمدی به ریشه های فرهنگی اجتماعی تشیع در ارتباط با علویان
علویان و شیعیان در قرن اول به دیانت و پارسایی شهرت داشتند این ویژگی پس از شهادت امام علی(ع) و آغاز سلسله امویان روشن تر شد. علویان و اهل بیت که به انجام فرائض و نوافل و ترک محرمّات و مکروهات تقیّد شدیدی داشتند دین و مذهب آنان را سرلوحه کردار خویش قرار می دادند.
شیعیان و علویان به خاطر ظلمهایی که بر آنان روا داشته می شد، مظهر مظلومیت بودند و مردم ایران با مشاهده این ظلمها که در موارد زیادی به شهادت علویان می انجامید به آنان متمایل می شدند. این مظلومیت پس از واقعه کربلا رو به فزونی گذاشت و در این میان نباید از نقش مهم امام سجاد(ع) غافل ماند
قیام علویان و طرفداران خاندان پیامبر(ص) در زمان امام صادق(ع) قیام شریک بن شیخ المَهری
نخستین قیامی که در دوران عباسی آغاز گشت قیام مردم بخارا[6] و سمرقند و خوارزم[7] به رهبری مردی از دوستداران و شیعیان خاندان پیامبر(ص) به نام شریک بن شیخ المهری بود.
مورخان قیام وی را به سال 133 یعنی ابتدای خلافت نخستین خلیفه عباسی عبدالله سفاح دانسته اندو محمدبن زفر در تاریخ بخار می نویسد:
«مردی بود از عرب و مردمان را دعوت می کرد به خلافت فرزندان امیرالمومنین و می گفت اکنون که از رنج مروانیان خلاصی یافتیم فرزندان پیامبر(ص) باید خلیفه شوند. »[8]
طبری بیان کرد: «که او گفت چگونه ما را به پیروی آل محمد می خوانند در حالیکه خون می ریزند و برخلاف حق عمل می کنند.»[9]
ابن خلدون و ابن اثیر نیز همان سخنان طبری را بدون کم و کاست در آثار خویش بیان داشته اند.[10]
قیام مردم بخارا اولین قیام شیعیان در حاکمیت عباسیان است زیرا طرفداران پیامبر(ص) در انتظار بقدرت رسیدن علویان بودند نه عباسیان و زمانی که عباسیان را در رأس کار دیدند و بی عدالتی و خونریزی آنان را مشاهده کردند به اعتراض برخاسته و قیام خویش را ابتدا از خراسان آغاز کردند.[11]
قیام در شهر بخارا به وقوع پیوست و قریب 30 هزار تن از مردم به رهبری قیام پیوستند شهر بخارا به تصرف قیام کنندگان در آمد. حاکم بخارا قتیبه بن طغشاده بود در خارج از شهر بسر می برد.
حاکم خراسان به محض اطلاع از قیام و گسترش آن به شهرهای سمرقند و خوارزم و هماهنگی حکّام شهرهای فوق با رهبری قیام ابتدا سردار خویش زیادبن صالح خزاعی را با ده هزار تن نیرو به مقابله مردم بخارا گسیل داشت و خود نیز با سپاهی به وی پیوست. حاکم بخارا نیز با ده هزار تن از نیروهای خود که در خارج از شهر بسر می بردند به نیروهای زیادبن صالح ملحق شد. جنگ سختی بین نیروهای مهاجم و انقلابیون صورت پذیرفت و به نوشته نویسنده تاریخ بخارا 37 روز ادامه داشت و همه روز فتح با سپاهیان شریک بود. در این زمان حاکم بخارا با نفوذی که در ساکنان کوشکهای حومه شهر بخاراداشت و با توسل به حیله از دست یابی مردم بخارا به آذوقه جلوگیری بعمل آورد و موجبات شکست سپاهیان شریک را فراهم ساخت. شریک کشته و سرداران سپاه و فرزند وی نیز به قتل رسیدند. شهربخارا مورد تهاجم و قتل عام قرار گرفت. بیشتر طرفداران وی را بر دروازه های شهر به دار آویختند و شهر را سه روز به آتش کشیدند[12]. قیام دیگر شهرهای خراسان شمالی چون سمرقند و خوارزم نیز سرکوب شد و دگر باره قیام طرفداران خاندان پیامبر(ص) به خون نشست
قیام محمد معروف به نفس زکیّه و ابراهیم
نخستین کسان از علویان که در برابر حکومت عباسی قیام کردند محمدبن عبدالله بن حسن ، معروف به «نفس زکیّه» و برادرش «ابراهیم» از شاخه حسنی بودند. نبیره حضرت امام حسن(ع) بودند. در حالی که امام جعفر صادق(ع) از شاخه حسینی بود بی طرفی اختیار کرد و توانست پیروانش را قانع کند که اوضاع برای ایجاد خلافت علوی مناسب نیست.[13]
محمد در میان اهل بیت اش از همه بافضیلت تر بود، در علم و حفظ کتاب و فقاهت در دین شجاعت و سخاوت و صلابت و هر مزیّتی سرآمد روزگارش بود به طوری که کسی در «مهدی» بودن او شک نداشت و این موضوع میان عموم مردم شایع شده بود، به همین خاطر گروهی از بزرگان بنی هاشم از آل ابی طالب و آل عباس و تیره های گوناگون بنی هاشم با او بیعت کرده بودند ، سپس مطلبی از جعفربن محمد(ع) صادر شد که او به حکومت نخواهد رسید و حکومت در بنی عباس خواهد بود. محمدبن عبدالله را مهدی می نامیدند میان دو شانه محمدبن عبدالله هنگام تولد خالی سیاه و درشت به اندازه تخم مرغ نقش بسته بود. در تکلم روان و سلیس نبود، و او بر منبر می رفت و سخن می گفت و در تکلّم او لکنت و کندی دیده می شد.[14] همه را به خودش دعوت می کرد و پیش از دست یابی عباسیان به حکومت به خلافت چشم دوخته بود و پیروان او در حجاز ، عراق ، خراسان برای او دعوت می گرفتند.
محمد از زمانی که دولت به چنگ بنی عباسی افتاد از ترس ایشان پیوسته در غربت به سر می برد، در مدینه ظهور کرد، و امر خویش را آشکار ساخت و اعیان مدینه نیز با وی بیعت کرده اند جز چند نفر. محمد نیز بر مدینه دست یافت، و امیر آن را که از جانب منصور نصب شده بود عزل کرد، و از طرف خود قاضی و عاملی برآن گماشت ، و در زندان ها را شکسن و هر کسی در آن بود خارج کرد و یکباره بر مدینه استیلا یافت.[15] و برای روز موعود آماده می شدند ، اما او در ارزیابی هایش اشتباه کرد. او پنداشت دعوتی که در خراسان انتشار یافته است و شعار رضا من آل البیت است چیزی جز دعوت علویان نیست و او هم نامزد ایشان برای خلافت است. زمانی که قدرت به دست عباسیان سپرده شد وی به این کار راضی نشد و از بیعت با خلیفه سفاح خودداری کرد و کوشید تا بر ضد او قیام نماید ، ولی پدرش با این دلیل که خلیفه بر او برتری دارد، مانع او شد.[16]
زمانی که ابوجعفر منصور به خلافت رسید، دو برادر نفس زکیه ، یعنی محمد و ابراهیم ، از بیعت با اوخودداری کردند و مخفیانه در حجاز اقامت گزیدند ، این کار منصور را نگران و خواب را بر او حرام کرد ،
محمد ابتدا آنچه جلوی راه حکومت بود از میان برداشت و در ظرف دو سه روز تمام حجاز و یمن او را به خلافت اسلام قبول نمودند حتی امام ابوحنیفه و امام مالک دو نفر از ائمه معروف فقه اهل سنت و جماعت خلافتش را تصویب نمود، فتوی بر حقانیت وی دادند.[17])
منصور موقع را زیاده از حدی که انتظار داشت خطرناک دیده بود به حیله و تزویر پرداخته نامه ای به نفس الزکیّه نوشت. اجازه داد به اینکه هر کجا میل دارد می تواند در آنجا توقف کند و دیگر به حقوق و مستمری خیلی زیاد و بذل همه نوع مساعدت و محبت دربارة خویشانش وی را امیدوار ساخت. در جواب آن محمد نوشت: که عفو و گذشت یا عنایت و بخشش وظیفه من بوده است زیرا که خلافت حق مطلق من می باشد نه تو.[18] )
محمد در سال 5 14خروج کرد و باتفاق دویست و پنجاه نفر در ماه رجب همان سال داخل مدینه شد و صدا به تکبیر بلند کردند و رو به زندان منصور آوردند و در زندان را شکستند و محبوسین را بیرون کردند
زمانی که منصور مأیوس گشت از آنکه با محمد به طریق سلم و صلح درآید عیسی بن موسی برادرزاده و ولیعهد خود را به تجهیز جنگ محمد فرمان داد.
عیسی با چهار هزار سوار و دو هزار پیاده بدفع محمد بیرون شد.
محمد چون مطلع شد که عیسی به دفع او بیرون شده در تهیه جنگ برآمده و خندقی بر دور مدینه کند و در ماه رمضان بود همان سال عیسی با لشکر خود وارد شدند و دور مدینه را احاطه کردند.
عیسی آمد و در مدینه ایستاد و ندا داد که ای محمد از برای تو امانیست. محمد گفت: امان شما را وفائی نیست مردن بعزّت به از زندگی به ذلت. و اینوقت لشکر محمد از دور او متفرق شده بودند، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند سیصد و شانزده نفر با او بودند. لشکر عیسی آماده شدند و بیک دفعه بر تمامی آنها حمله کردند و کار ایشان را ساختند.
حمید بن قحطبه محمد را شهید کرد و سرش را به نزد عیسی برد و زینب خواهر محمد و فاطمه دخترش جسد او را از خاک برداشتند و در بقیع دفن نمودند.[19]
قتل محمد در اواسط ماه رمضان سال 245 واقع شد. مدت حضور او تا وقت شهادتش دو ماه و هفده روز بود و عمرش چهل و پنج سال رسید.
ابراهیم پس از خبر شکست و کشته شدن برادر مردم را به خویش دعوت کرد. ابراهیم بن عبدالله در دین و علم و شجاعت و استقامت همانند برادرش محمد بود و همچنین دستی هم در سرودن شعر داشت. وی حکامی به فارس ، واسط گسیل داشته و سپاه عظیمی فراهم آورد. مورّخان عدّه سپاهیان وی را 60 هزار تن ثبت کرده اند.[20]
ابراهیم به جانب بصره سفر کرد و در آنجا خروج نمود و جماعت بسیاری از اهل فارس و اهواز و غیره با او بیعت کردند. منصور عیسی بن موسی و سعید بن مسلم را با لشکر بسیار به جنگ او فرستاد در سرزمین باخمری که از اراضی طف است و در شش فرسخی کوفه واقع است ابراهیم را شهید کردند
ابتدا ابراهیم به پیروزی های چشمگیری نائل شد و کار بر سپاهیان منصور مشکل ساخت بطوریکه به نوشته مورخان، منصور زمانی که کوفه را در حال سقوط دید و احساس کرد که بزودی ابراهیم و سپاهیانش بر آن دست خواهند یافت آماده عقب نشینی به بغداد گردید. اما حملات پی در پی سردار منصور معروف به مسلم بن قتیبه باهلی موجب هزیمت و شکست سپاهیان ابراهیم گردید و ابراهیم و گروه اندکی از سپاهیانش دلیرانه ایستادگی کردند. اما تاب مقاومت در مقابل سپاهیان خصم را از دست دادند.
ناگاه تیری بر ابراهیم رسید. ابراهیم از است بر زمین افتاد. اصحاب عیسی سر ابراهیم را بریدند نزد عیسی بردند. عیسی سر بر سجده نهاد و شکر بجای آورد قتل ابراهیم در سال 145( ه.ق) روز دوشنبه ذیحجه واقع شد.
زمانی که سر ابراهیم را برای او آوردند منصور چون ابراهیم را نگریست سخت گریست اشک بر گونه های او جاری شد و گفت: به خدا سوگند که دوست نداشتم کار تو به اینجا منتهی شود. پس دستور دادکه آن سر را برای پدرش به زندان ببرند .چون عبدالله سلام نماز را داد نگاه کرد سر فرزند خود ابراهیم را دید سر را بگرفت و بر سینه چسبانید و گفت: ای نور دیده من ابراهیم خوش آمدی خدا ترا رحمت کند.[21])
بنوشته ابوالفرج اصفهانی علویانی که در زندان منصور بسر می بردند جز تنی چند از آنان بقیه بقتل رسیدند و بنوشته وی زندان را بر سر آنان خراب کردند.)[22]
انگیزه اصلی این قیامها در دست گرفتن حکومت و احقاق حقوق از دست رفته علویان و امر به معروف و نهی از منکر در مقابل حکومت ظلم و جور عباسی بوده است. هدف بیشتر این قیامها و افرادی که آن را همراهی می کردند اهداف اصلاحی بود،
عوامل ناکامی قیام نفس زکیّه و ابراهیم
عوامل سیاسی: دلیری و اعتماد به نفس که منصور از خود نشان داد و مقدّمات و ابزارهایی که برای پیروزی به کار گرفت و زیرکی و هوشمندیی که بدان متّصف بود و نبوغ سیاسی و نظامی که بدان مشهور بود نخستین عاملی بود که موجب شکست جنبش این دو برادر شد. منصور وقتی با قیام روبه رو شد خودرایی پیشه نکرد، بلکه همواره در همه جا به شور و رایزنی پناه برد. او با نزدیکان و یاران خود باوجود اختلاف و ستمها و مراتب و آگاهی های آنان مشورت می کرد. در حالی که محمد نفس زکیّه و ابراهیم به خبرگان و صاحب نظران تکیه نکرده بودند. بلکه اغلب نظر ناآگاهان را می پذیرند. همین عامل به بدترین نتایج انجامید منصور میان آنان و مردم خراسان و کوفه مانع ایجاد کرد.[23]
یکی دیگر از عوامل شکست جنبش محمد نفس زکیّه و برادرش ابراهیم آن است که خلیفه منصور میان آنان ومردم خراسان وکوفه مانع ایجاد کرد. خراسان سرزمینی مستعد بود که محمد نفس زکیّه می توانست در آنجا یاران و هوادارنی بیابد موالی خراسان و فارس برای پذیرش مذهب شیعه آماده تر و مستعدتر بودند و منصور این حقیقت را دریافته بود. در نتیجه صلاح دید خراسان را به صورت دایره ای بسته درآورد و بر گرد آن دیواری آهنین کشد که جلوی داعیان محمد نفس زکیّه را بگیرد.
عوامل اقتصادی: نخستین عامل اقتصادی این بود که نفس زکیّه قیام خود را در مدینه منوّره ، اعلان کرد در عین حال عایدات اقتصادی آن شهر چندان محدود است که نمی تواند یک کانون انقلاب و یک پایگاه نظامی باشد حتی مدینه برای اینکه پایتخت دولت اسلامی باشد شایستگیهای لازم را نداشت. بدین سبب بود که علی بن ابیطالب(ع) به جای مدینه کوفه را پایتخت خود ساخت.[24]
عوامل نظامی: یکی از عوامل شکست جنبش محمد نفس زکیّه و ابراهیم ناکارآمدی برنامه های نظامی آنان بود.
عوامل اجتماعی: تعصب در شکست قیام محمد و برادرش نفش بسیار مهمی داشت.
دورانی را که امام موسی کاظم (ع) د رآن زندگی می کرد مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حکام عباسی از منصور تا هارون بود منصور شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند شمار بیشتری از آنان در زندان های او در گذشتند.[25] این هوشیاری برای امام موسی کاظم (ع) و شیعیان آن حضرت بود تا سخت مراقب خود بوده با رعایت اصل تقیّه به پاسداری از اسلام اصیل بپردازند. شیعیان خلافت عباسی را غاصبانه دانسته به امامت امام خود معتقد بودند و سهم مال خود را نزد امام یا وکلای ایشان می فرستادند و به صورت مشخص برای براندازی عباسیان تلاش نمی کردند همین امر سبب شد تا ایمنی بیشتری در مقایسه با گروههایی مانند زیدیه داشته باشند.[26]