ادامه....
همزمان برای قطع کمک و هم چنین بازداشتن مردم از دعوت به او تدابیر لازم را برای جدا سازی حجاز از دیگر شهرهای بزرگ اتخاذ کرد. پس از آن به کوفه که مهد شیعیان بود رفت و آن جا را در اختیار گرفت هم چنین موفق شد خراسانیها را از پشتیبانی او باز دارد. با جدایی نظامی ، گام سرنوشت سازی برای پیروزی بر حرکت او برداشته شد.[1]
منصور که نگران قیامهای علویان بود پس از بازگشت از سفر حج به سال 140 ه وارد مدینه شد و به جستجوی محمدبن عبدالله پرداخت ولی بر وی دست نیافت. منصور نگران قیام وی بود و خبرهایی از وی بوسیله جاسوسان به منصور میرسید.
از این رو پدر وی عبدالله بن حسن و جمعی دیگر از فرزندان و خویشان وی از علویان را دستگیر کرد و آنان را به زنجیر کشید و چون از نشان دادن مخفی گاه فرزندش امتناع ورزید و سخنان تندی بین آنان رد و بدل شد، آنان را به مرگ تهدید نمود و به حیره فرستاد، و زندانی کرد در سال 144 که خبر قیام محمدبن عبدالله را به وی دادند به قصد حج رهسپار مکه گردید و در بازگشت از سفر به ربذه رفت و گروهی دیگر از علویان را بازداشت کرده نزد وی آوردند. منصور خبر و محل محمد را از آنان جویا شد چون پاسخ منفی شنید بر آنان سخت گرفت و آنان را نیز شکنجه کرد.[2]
محمد در سال145خروج کرد و باتفاق دویست و پنجاه نفر در ماه رجب همان سال داخل مدینه شد و صدا به تکبیر بلند کردند و رو به زندان منصور آوردند و در زندان را شکستند و محبوسین را بیرون کردند و ریاح بن عثمان زندانبان منصور را گرفتند و حبس کردند. آنگاه محمد بر فراز منبر شد و خطبه بخواند مردمان از مالک بن انس استفتا کردند که با آنکه بیعت منصور در گردن ما است ما میتوانیم با محمد بیعت کنیم. مالک فتوی میدهد بلی چه آنکه بیعت شما با منصور از روی کراهت بوده پس مردم بیعت محمد شتاب کردند. محمد بر مدینه و مکه و یمن استیلا یافت. ابوجعفر منصور چون این بدانست برای محمد مکتوبی از در صلح فرستاد او را امان داد. محمد مکتوب او را جواب نوشت و در آخر نامه نوشت که تو را کدام امان است که بر من عرضه داشتی به مقتضای امان خود عمل نکردی بر امان تو چه اعتماد است. زمانی که منصور مأیوس گشت از آنکه محمد به طریق سلم و صلح درآید عیسی بن موسی برادرزاده و ولیعهد خود را به تجهیز جنگ محمد فرمان داد و در باطن گفت: هر کدام کشته شوند باکی ندارم چه آنکه منصور طالب حیات عیسی نبود سبب آنکه سفاح عهد کرده بود که بعد از منصور عیسی خلیفه باشد و منصور از خلافت او کراهت داشت پس عیسی با چهار هزار سوار و دو هزار پیاده بدفع محمد بیرون شد و منصور او را گفت: که اول دفعه قبل از قتال او را امان ده شاید بدون قتال او سر در اطاعت ما آورد. عیسی کوچ کرد کاغذ در راه مکه رسید کاغذی به سوی جماعتی از اصحاب محمد نوشت وایشان را از طریق یاری محمد پراکنده کرد و محمد چون مطلع شد که عیسی به دفع او بیرون شده در تهیه تدارک جنگ برآمده و خندقی بر دور مدینه کند و در ماه رمضان بود همان سال عیسی با لشکر خود وارد شدند و دور مدینه را احاطه کردند.
[1] - محمدسهیل طقّوش ، دولت عباسیان ، ترجمه حجت الله جودکی ، قم ، پژوهشکده ، حوزه و دانشگاه ، 1380 ، ص 61
[2] - ترشخی ، تاریخ بخارا، ص 90