قسمت دوم حمایت منصور از علویان و پیمان شکستن منصور را می خوانید
ابوالعباس مردی کریم و بردبار و خوش خلق بود. چون مردم با وی بیعت کردند و بر کار استوار شد، باقی ماندگان بنی امیه و رجال ایشان را تعقیب کرده و شمشیر در میان ایشان نهاد. بنی عباس در برافکندن ریشه بنی امیه هیچگونه کوتاهی نکردند، تا جایی که به نبش قبور ایشان در دمشق نیز دست زدند از جمله قبر معاویه بن ابوسفیان را شکافتند ، ولی جز رشته ای مانند غبار در آن نیافتند. نیز قبر یزید را شکافتند و استخوان ریزههای خشکی مانند خاکستر درون آن یافتند. چون سفّاح همه مردان بنی امیه را به قتل رساند و اموال ایشان را تصرّف کرد ولی روزگار سفاح چندان طول نکشید.
قوانین در زمان سفّاح برقرار گردید، اما قبل از آن وزارت نه قاعده معینی داشت و نه قوانین پابرجایی، بلکه هر یک از سلاطین دارای اطرافیان و اتباعی بودند، و چون امری پیش آمد مینمود سلطان با صاحبان خرد و رای درست مشاورت میکرد، و هر یک از ایشان به منزله وزیری محسوب میشدند، چون بنی عباس به سلطنت رسیدند قوانین وزارت برقرار گردید و وزیر وزیر نامیده شده حال آنکه پیش از آن بدو کاتب و مشیر میگفتند.[1]
امّا سفّاح نسبت به شیعیان بطور مستقیم متعرض آنان نگشت این امر نتیجه چند مسأله بود:
اولاً سیاست صادقین (علیها السلام) پرهیز از دخالت مستقیم در جناح بندهای موافق و مخالف با سران عباسی بود. ثانیاً: عده زیادی از علویان در کنار بنی عباس با بنی امیه جنگیده بودند و این امر نبود که سفاح بتواند به زودی فراموش کند.
ثالثاً: مقر خلافت سفاح کوفه بود و کوفه هم مرکز شیعیان بود.[2]
خلافت سفاح بیشتر در جهت تسویه حساب با بنی امیه و دیگر رقبا و مدعیان خلافت سپری شد. لکن بنی عباس پس از قبضه نمودن خلافت به تدریج مرام و مذهب اهل بیت را فرو گذاشتند و با جدّیت به تقویت مذهب اهل سنت همت گماشتند آن هم از ترس آنکه مبادا مذهب تشیع بیش از حد منتشر شود.[3] سفاح پس از چهار سال خلافت در سال 136 در شهر انبار درگذشت.[4] مردم با برادر او منصور بیعت کردند. عباسیان چون بر خلافت دست یافتند خویشاوندی نزدیک خود را با علویان فراموش کرده و با ایشان به دشمنی برخاستند و چون آنان را رقیب خود در خلافت میپنداشتند. در همه جا به تعقیب ایشان میپرداختند و مظالمی را مانند خلفای بنی امیه بر آنان روا داشتند. یکی از شعرای علوی گوید: به خدا سوگند که بنی امیه یک دهم ستمی را که بنی عباس (به علویان) کردند، هرگز روا نداشتند.[5]
منصور مرد بی باکی بود و برای سرکوبی مدعیان از هیچ عملی دریغ نداشت و پیش از همه به فکر خاندان حسن افتاد چه منصور با سر خاندان آنها بیعت کرده بود. منصور جاسوسانی در مدینه برای تحقیق عملیات آل حسن تعیین کرد، پس بعادت معمولی مبالغی برای اهل مدینه فرستاده بعامل خود چنین نوشت: «همینکه این پولها بدستت رسید مردم را خبر کن که بیایند و مقرری خود را بگیرند و برای کسی پول نفرست تا خودش بیاید و بگیرد، مخصوصاً مراقب هاشمیان باشی و بخصوص محمد و ابراهیم ، پسران عبدالله بن حسن مثنی را زیر نظر بگیر» والی مدینه مطابق دستور عمل کرد و همه بنی هاشم بجز محمد و ابراهیم آمدند و مقرری خود را گرفتند. والی مدینه شرح واقعه را به منصور گزارش داد او هم یقین دانست که محمد و ابراهیم قصد مخالفت دارند و نظر به بذل و بخشش سفاح از آن کار خودداری داشتند در صورتی که خود منصور قصد نداشت که با آنها مثل سفاح رفتار کند. محمد و ابراهیم بزودی قصد خود را عملی کردند و کسانی به خراسان و نقاط دیگر فرستادند تا مردم را به نام آنان دعوت کنند. منصور از جریان آگاه شد و اشخاصی را به دنبال مبلّغین ابراهیم و محمد فرستاد و نامهها و اسرار آنان را ضبط کرد و در صدد جلب آنها برآمد. عبدالله بن حسن از محل اقامت پسران خویش اظهار بی اطلّاعی کرد، منصور بوالی مدینه فرمان داد سران علوی را که مدعی خلافت هستند (بخصوص سران خاندان حسن را) با زنجیر به عراق بفرستد والی مدینه قریب بیست نفر آنها را با زنجیر سوار شتر برهنه کرده نزد منصور فرستاد و منصور بیشتر آنها را کشت.[6]
این مطلب ادامه دارد...
[1] - محمدبن علی بن طباطبا (ابن طقطقی) ترجمه محمدوحید گلپایگانی ص 202-206
[2] - دکتر مجید معارف ، تاریخ عمومی ، تهران کویر، ص 230-231
[3] - محمدجواد مغنیه ، الشیعه و الحاکمون، بیروت ، دار مکتبه الهلال ، 1404، ص 139
[4] - انبار شهری در غرب بغداد کنار فرات ، ابوالعباس سفاح آن را از نو ساخت و تا هنگام مرگ در آنجا سکونت داشت.
[5] - الکامل ابن اثیر ج 5 بیروت، دار صادر، ص 53
[6] - تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، علی جواهر کلام، موسسه انتشارات امیرکبیر، ج 4 ص 753-754