ابومسلم خراسانی که گمان میکرد با کشتار مردم بخارا و رضایت به قتل ابوسلمه به زودی در ارکان خلافت نفوذی جدی خواهد یافت، کوتاه زمانی پس از قتل ابوسلمه ، با بهانههای منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی کشته شد.[2]
سکوت سپاهیان او بر قتل سردار خویش با دریافت سکّههای زر و تداوم حمایت از خلیفه عباسی به خوبی ماهیت عقاید و عواطف پر فراز و نشیب نیروهای نظامی همراه ابومسلم را نشان میدهد و نشانه ای است از همان واقعیاتی که امام صادق(علیه السلام) بر آن وقوف داشت و میکوشید تا خود و شیعیان امامی را به دام مهلکهها و بازیهای قدرت نیندازد.[3]
سرکوبی آسان و بی دغدغه قیامهای حسنی در دوره ابوجعفر منصور و خلفای بعدی عباسی خاصه قیامهای محمد نفس زکیّه و ابراهیم عبدالله و گسترش محدودیتها و آزارهای عباسیان نسبت به تمام علویان ، خاصه شیعیان امامی و ائمه شیعه امامی ، هم از نامساعد بودن زمینههای ذهنی و عینی قیام و حرکتهای نظامی در طول این دوره حکایت دارد و هم از آمادگی کثیری از عوامل نظامی و سیاسی عباسیان برای اجرای سیاست خشونت و مهیا بودن برای کشتار هر مخالف عباسی، خاصه مخالفان علوی. شاعری علوی از همان آغاز کشتارهای عباسیان در میان شیعیان ، یعنی همان کسانی که آل عباس با بهره برداری از نام ایشان به قدرت رسیده بودند ، به زیبایی سرود که ای کاش ستمگری بنی مروان استمرار مییافت و این عدل بنی عباس به دوزخ میافتاد.[4]
[1] - ابن قتیبه، دینوری ، الامامه و سیاسه ، بیروت ، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 145
[2] - جشهیاری ، الوزراء الکتاب ، مصر، مطبعه مصطفی الحلبی ، ص 126، سال 1357
[3] - مقاتل الطالبین، ص 245-315
[4] - مقاتل الطالبین ، ص 315-318
منصور چند صفت بارز داشت:
اول: کینه و دشمنی نسبت به آل علی
دوم: کینه نسبت به ابومسلم خراسانی
سوم: محبت فوق العاده به پسرش محمدمهدی
چهارم: امساک و بخل فوق العاده در خرج که به همین علت او را دوانیقی لقب دادند (کسی که دانه دانه خرج میکند)[1]
منصور پس از رسیدن به خلافت مصمّم قتل ابومسلم شد و از قدیم میان این دو صفایی وجود نداشت. مخصوصاً ابومسلم به علویان اظهار تمایل کرده بود و به علت کرم و بخشش فوق العاده و حشمت و قدرت مردم بیشتر به او توجه داشتند تا به خلیفه بی اعتنایی که فاتح خراسان نسبت به منصور روا میداشت. خلیفه به قصد او برخاست اما از آنجا که ابومسلم قوی و دارای اتباع فراوان بود، منصور او را به تدبیر و تملق به کوفه خواست. ابومسلم هم از شدت غرور فریب خورده از ری به عراق آمد و در کوفه در 137 به دست منصور کشته شد.
سرکوبی علویان توسط عباسیان در زمان امام صادق(علیه السلام)
خراسانیان پاک اندیشه و آفریننده خلافت عباسی با نیت برانداختن سلطنت جور و تأسیس حکومت عدل علوی ، نخستین قربانیان مطامع خاندانی بودند که از همان فردای تأسیس خلافت فرزندان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به ماهیت فرمانروایی عباسی و فریب مردم با نام عدالت و حکومت فرزندان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) پی بردند و برخی از اشراف فرصت طلب و عافیت اندیش ایشان، غالباً تحت مرارتهای عدیده و کشتارها و قتل عامهای پیاپی قرار گرفتند. مردم بخارا و شیعیان آنها ، نخستین کسانی بودند که به دستور نخستین خلیفه عباسی قتل عام شدند. آنان پس از شنیدن خبر خلافت ابوالعباس سفاح و پی بردن به فریب کارهای داعیان عباسی در دعوت به نام فرزندان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و رضای آل محمد(صلی الله علیه واله وسلم) از اطاعت خلیفه عباسی سرباز زدند. به همین دلیل نیز قتل عام گشتند. طبری شمار کشتههای بخارا را در این حادثه که توسط زیاد بن صالح خزاعی سردار ابومسلم خراسانی انجام شد سی هزار تن نوشته است.[2]
با تثبیت قدرت خلیفه اول عباسی ، ابوسلمه خلال نخستین قربانی از میان داعیان ایرانی دعوت عباسی بود که به کام مرگ افتاد.[3]
این قسمت هنوز هم ادامه دارد....
[1] حسن ، پیرنیا، تاریخ ایران پس از اسلام، اقبال آشتیانی ، تهران ، نگارستان کتاب ، 1384، ص 136-158
[2] - طبری، ترجمه تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمائی ، تهران انتشارات طوس ، ج 7 ، ص 459
[3] - ابن قتیبه، دینوری ، الامامه و سیاسه ، بیروت ، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 145
زمان امام صادق(علیه السلام) زمانی بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود ضرورت ایجاب میکرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد. و همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت سیدالشهدا (علیه السلام) دانست که شهادتش اثر مفید دارد و قیام کرد و شهید شد. امام صادق(علیه السلام) فرصت را برای تعلیم و تأسیس کانون علمی مناسب دید. به این کار همت گماشت بغداد که کانون جنبشهای علمی اسلامی صدر اسلام است در زمان امام صادق(علیه السلام) بنا شد شیعه در علوم اسلامی پیشقدم و موسس شد در همه رشتهها از ادب تفسیر فقه کلام – فلسفه عرفان ، کتابها نوشت. ائمه اطهار در هر زمانی مصلحت اسلام را در نظر میگرفتند. چون دورهها و مقتضیات زمان و مکان تغییر میکرد خواه ناخواه همانطور رفتار میکردند.[1]
منصور شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل و مراقبت خود قرار داده بود و در مدینه جاسوسانی داشت که کسانی را که با شیعیان امام صادق(علیه السلام) رفت و آمد داشتند گردن میزدند.[2]
زمامداران عباسی نیز با آنکه کار ، شعار طرفداری و حمایت از بنی هاشم را دستاویز رسیدن به اهداف خویش قرار داده بودند پس از آنکه جای پای خود را محکم کردند همین برنامه را در پیش گرفتند.
خلفای عباسی پیشوایان بزرگ خاندان نبوت را که جاذبه معنوی و مکتب حیاتبخش آنان مردم را شیفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بیداری و تحرک میبخشید و برای حکومت خود کانون خطری تلقی میکردند و از این کوشش میکردند به هر وسیله ای که ممکن است آنان را در انزوا قرار دهند.[3] در عصر امام ششم حکومتهای وقت به طور آشکار میکوشیدند افرادی را که خود مدتی شاگرد مکتب آن حضرت بودند در برابر مکتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده مرجع خلق معرّی نمایند چنانکه ابوحنیفه و مالک بن انس را نشاندند.[4]
ادامه را پیگیری نمایید....
[1] - مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص 126، 127
[2] - طوسی ، اختیار معرفه الرجال تحقیق ، حسن مصطفوی ، مشهد دانشگاه مشهد ، ص 282
[3] - مهدی، پیشوایی ، ص40
[4] - مهدی پیشوایی ، سیره پیشوایان ، ص 400- 402
اوضاع اجتماعی عهد امام صادق(علیه السلام)
امام صادق(علیه السلام) در عصر و زمانی واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسی یک سلسله حوادث اجتماعی و پیچیدگیها و ابهامهای فکری و روحی پیدا شده بود، امام صادق(علیه السلام) جهاد خود را در این جبهه آغاز کرد. مقتضیات زمان امام صادق(علیه السلام) که در نیمه اول قرن دوم میزیست با زمان سید الشهدا (علیه السلام) که در حدود نیمه قرن اول بود خیلی فرق داشت. در زمان امام صادق(علیه السلام) از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتی بوجود آورد و مانع بیان حقایق را تا حدی از بین بود، و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک کشور و هیجان برای فهمیدن و تحقیق پیدا شد. لازم بود شخصی مثل امام صادق(علیه السلام) این جبهه را رهبری کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمی در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در جایی فقهای بزرگ آن عصر را میبینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضی از آنها میآمدند و از آن حضرت سوالاتی میکردند. ابوحنیفه[1] و مالک معاصر امام صادق(علیه السلام) اند هر دو از محضر امام(علیه السلام) استفاده کرده اند، مالک در مدینه بود مکرر به حضور امام(علیه السلام) میآمد و خود او میگوید: وقتی که به حضورش میرسیدم و به من احترام میکرد خیلی خرسند میشدم و خدا را شکر میکردم مالک دربارة امام صادق(علیه السلام) میگوید از بزرگان و اکابر عباد و زهاد بود او مردی بود که حدیث پیغمبر را زیاد میدانست. خوش محضر بود مجلسش پرفایده. مالک میگوید: زمانی که جعفربن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت که سخت ترین مسائل را برای سوال از او تهیه کنم من چهل مسله تهیه کردم و رفتم به مجلسش منصور مرا معرفی کرد امام فرمود: او را میشناسم پیش ما آمده است مسائل را طرح کردم. در جواب هر یک فرمود: عقیده شما علمای عراق این است عقیده فقهای مدینه این است خودش گاه با ما موافقت میکرد و گاه با اهل مدینه ، گاهی هم نظر سومی میداد.[2]
ادامه دارد....
[1] - ابوحنیفه رهبر حنفی و مالک (رهبرمالکی) معاصر امام صادق اند هر دو از محضر امام (ع) استفاده کرده اند.
[2] - مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص 126-127
قسمت دوم حمایت منصور از علویان و پیمان شکستن منصور را می خوانید
ابوالعباس مردی کریم و بردبار و خوش خلق بود. چون مردم با وی بیعت کردند و بر کار استوار شد، باقی ماندگان بنی امیه و رجال ایشان را تعقیب کرده و شمشیر در میان ایشان نهاد. بنی عباس در برافکندن ریشه بنی امیه هیچگونه کوتاهی نکردند، تا جایی که به نبش قبور ایشان در دمشق نیز دست زدند از جمله قبر معاویه بن ابوسفیان را شکافتند ، ولی جز رشته ای مانند غبار در آن نیافتند. نیز قبر یزید را شکافتند و استخوان ریزههای خشکی مانند خاکستر درون آن یافتند. چون سفّاح همه مردان بنی امیه را به قتل رساند و اموال ایشان را تصرّف کرد ولی روزگار سفاح چندان طول نکشید.
قوانین در زمان سفّاح برقرار گردید، اما قبل از آن وزارت نه قاعده معینی داشت و نه قوانین پابرجایی، بلکه هر یک از سلاطین دارای اطرافیان و اتباعی بودند، و چون امری پیش آمد مینمود سلطان با صاحبان خرد و رای درست مشاورت میکرد، و هر یک از ایشان به منزله وزیری محسوب میشدند، چون بنی عباس به سلطنت رسیدند قوانین وزارت برقرار گردید و وزیر وزیر نامیده شده حال آنکه پیش از آن بدو کاتب و مشیر میگفتند.[1]
امّا سفّاح نسبت به شیعیان بطور مستقیم متعرض آنان نگشت این امر نتیجه چند مسأله بود:
اولاً سیاست صادقین (علیها السلام) پرهیز از دخالت مستقیم در جناح بندهای موافق و مخالف با سران عباسی بود. ثانیاً: عده زیادی از علویان در کنار بنی عباس با بنی امیه جنگیده بودند و این امر نبود که سفاح بتواند به زودی فراموش کند.
ثالثاً: مقر خلافت سفاح کوفه بود و کوفه هم مرکز شیعیان بود.[2]
خلافت سفاح بیشتر در جهت تسویه حساب با بنی امیه و دیگر رقبا و مدعیان خلافت سپری شد. لکن بنی عباس پس از قبضه نمودن خلافت به تدریج مرام و مذهب اهل بیت را فرو گذاشتند و با جدّیت به تقویت مذهب اهل سنت همت گماشتند آن هم از ترس آنکه مبادا مذهب تشیع بیش از حد منتشر شود.[3] سفاح پس از چهار سال خلافت در سال 136 در شهر انبار درگذشت.[4] مردم با برادر او منصور بیعت کردند. عباسیان چون بر خلافت دست یافتند خویشاوندی نزدیک خود را با علویان فراموش کرده و با ایشان به دشمنی برخاستند و چون آنان را رقیب خود در خلافت میپنداشتند. در همه جا به تعقیب ایشان میپرداختند و مظالمی را مانند خلفای بنی امیه بر آنان روا داشتند. یکی از شعرای علوی گوید: به خدا سوگند که بنی امیه یک دهم ستمی را که بنی عباس (به علویان) کردند، هرگز روا نداشتند.[5]
منصور مرد بی باکی بود و برای سرکوبی مدعیان از هیچ عملی دریغ نداشت و پیش از همه به فکر خاندان حسن افتاد چه منصور با سر خاندان آنها بیعت کرده بود. منصور جاسوسانی در مدینه برای تحقیق عملیات آل حسن تعیین کرد، پس بعادت معمولی مبالغی برای اهل مدینه فرستاده بعامل خود چنین نوشت: «همینکه این پولها بدستت رسید مردم را خبر کن که بیایند و مقرری خود را بگیرند و برای کسی پول نفرست تا خودش بیاید و بگیرد، مخصوصاً مراقب هاشمیان باشی و بخصوص محمد و ابراهیم ، پسران عبدالله بن حسن مثنی را زیر نظر بگیر» والی مدینه مطابق دستور عمل کرد و همه بنی هاشم بجز محمد و ابراهیم آمدند و مقرری خود را گرفتند. والی مدینه شرح واقعه را به منصور گزارش داد او هم یقین دانست که محمد و ابراهیم قصد مخالفت دارند و نظر به بذل و بخشش سفاح از آن کار خودداری داشتند در صورتی که خود منصور قصد نداشت که با آنها مثل سفاح رفتار کند. محمد و ابراهیم بزودی قصد خود را عملی کردند و کسانی به خراسان و نقاط دیگر فرستادند تا مردم را به نام آنان دعوت کنند. منصور از جریان آگاه شد و اشخاصی را به دنبال مبلّغین ابراهیم و محمد فرستاد و نامهها و اسرار آنان را ضبط کرد و در صدد جلب آنها برآمد. عبدالله بن حسن از محل اقامت پسران خویش اظهار بی اطلّاعی کرد، منصور بوالی مدینه فرمان داد سران علوی را که مدعی خلافت هستند (بخصوص سران خاندان حسن را) با زنجیر به عراق بفرستد والی مدینه قریب بیست نفر آنها را با زنجیر سوار شتر برهنه کرده نزد منصور فرستاد و منصور بیشتر آنها را کشت.[6]
این مطلب ادامه دارد...
[1] - محمدبن علی بن طباطبا (ابن طقطقی) ترجمه محمدوحید گلپایگانی ص 202-206
[2] - دکتر مجید معارف ، تاریخ عمومی ، تهران کویر، ص 230-231
[3] - محمدجواد مغنیه ، الشیعه و الحاکمون، بیروت ، دار مکتبه الهلال ، 1404، ص 139
[4] - انبار شهری در غرب بغداد کنار فرات ، ابوالعباس سفاح آن را از نو ساخت و تا هنگام مرگ در آنجا سکونت داشت.
[5] - الکامل ابن اثیر ج 5 بیروت، دار صادر، ص 53
[6] - تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، علی جواهر کلام، موسسه انتشارات امیرکبیر، ج 4 ص 753-754