ولادت منجی موعود،قائم ال محمد(صلی الله علیه واله وسلم) ، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) برشما مبارک باد.
ادامه مطلب حمایت منصور از علویان و پیمان شکستن منصور
در سال 132 خلافت عباسیان رسماً به دست ابوالعباس سفاح مستقر گشت و آل حسن بن علی که با محمد بن علی (نفس زکیّه) بیعت کرده بودند بکوفه نزد ابوالعباس آمده یادآور شدند که خود ابوالعباس و برادرش ابوجعفر منصور مانند آنان با نفس زکیه از خاندان حسن بن علی بیعت کرده است و اکنون چه شده که آن عهد و پیمان را شکسته است ابوالعباس اموال نقدینه و املاک خالصه بسیاری به آنان واگذارد و آنها را خاموش کرد.[1] اتفاقاً عبدالله بن حسن منشی پدر محمد (نفس زکیه) جز سایر خاندان حسن بن علی به کوفه آمده بود و بیش از هر چیز پول میخواست ابوالعباس به وی گفت چقدر میخواهی که از حق پسرت صرفنظر کنی. عبدالله گفت: یک میلیون درهم به من بده چون تاکنون چنین پول زیادی در عمرم ندیده ام، ابوالعباس یک میلیون درهم موجودی نداشت ولی از صرافی به نام ابی مقرن قرض گرفت و به عبدالله داد و عبدالله پولها را گرفته از پیش ابوالعباس نرفت تا آنکه سپاهان عباسی پس از شکست دادن مروان آخرین خلیفه اموی با اموال و جواهرات بسیار نزد ابوالعباس آمدند ابوالعباس سفاح او و خاندان او را با پول آرام ساخت.[2]
از آنجا که حکومت سفاح نخستین خلیفه عباسی ، کوتاه مدت بود در زمان وی هنوز پایههای حکومت عباسیان محکم نشده بود، در دوران خلافت او فشار کمتری متوجه مردم شد و خاندان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نیز زیاد در تنگنا نبودند اما با روی کار آمدن منصور دوانیقی ، فشارها شدت یافت و منصور مدت نسبتاً طولانی حدود بیست و یک سال با امام صادق(علیه السلام) معاصر بود.[3]
امّا سفاح پس از به قدرت رسیدن خود به مسجد رفت و در نخستین نطق خود سفاح را (خونریز) نامید و عزّت الهی را مخصوص خود و خاندانش دانست و عباسیان را اهل بیت نامید این حقیقت را که علویان برای خلافت شایسته ترند منکر شد، و به سرعت به کشتار مخالفان خود از بنی امیه دست زد و در یک نوبت هشتاد نفر از آنان را به بهانه اعطای جایزه دعوت نمود وقتی حاضر شدند دستور داد همه را کشتند.
[1] - مهدی، پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 392
[2] - جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، نگارش جواهر کلام، ج 4 انتشارات امیرکبیر ، تهران 1381
[3] - مهدی ، پیشوایی ، سیره پیشوایان ، انتشارات ، موسسه امام صادق ، سال 1379، ص 392
[4] - ابن اثیر ، الکامل ، بیروت ، دار صادر، ج 5 ، ص 87
حمایت منصور از علویان و پیمان شکستن منصور
بنی عباس در آغاز به عنوان طرفداری از خاندان پیامبر توانستند پشتیبانی مردم را جلب کنند. آنان در مکه گرد آمدند تا کسی را از میان خود برای خلافت برگزینند ابوالعباس سفاح و برادرش عبدالله بن محمدبن علی بن عبدالله بن عباس نیز جز عباسیان در آنجا حاضر شدند و این عبدالله بن محمد همان ابوجعفر است که بعدها خلیفه شد. عباسیان و علویان پس از مشورت و بررسی سرانجام با محمدبن عبدالله بن حسن مثنی ملقب به نفس زکیّه بیعت کردند چه که وی در آن موقع با نفس زکیه سبب شد که پیروان عباسی و علوی با یکدیگر متفق شوند چه تا آن موقع هم صحبت از خلافت آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم)بود تصور میرفت علویان و عباسیان با هم خلافت میکنند ولی عباسیان علویان را کنار زده خود مستقلاً خلافت را عهده دار گشتند. شیعیان علی(علیه السلام) در عراق و فارس و خراسان که به نام علویان دعوت میکردند خواه ناخواه از انتقال خلافت به عباسیان اظهار رضایت کرده تسلیم شدند از آن جمله ابوسلمه خلال از رجال نامی ثروتمند ایران که در حمام اعین نزدیک کوفه مقیم بود و از حقوق خاندان علی با جدیت دفاع میکرد همینکه از مکر عباسیان خبردار شد خشم خویش را پنهان ساخته منتظر پیش آمدها گشت که نه بوی خبر رسید ابو ابراهیم امام ابومسلم را به خراسان فرستاده و بوی دستور داده که هر کسی را متهم به مخالفت دانستی بکشی ، ابوسلمه صلاح خود را در آن دید که بر خلاف میل قلبی خویش با ابومسلم و عباسیان همراه گردد ولی باز هم امید داشت که پس از اتمام کار بنی امیه علویان و عباسیان در موضوع بیعت با یکدیگر مشورت میکنند ولی در این اثنا ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور برادران و کسان ابراهیم امام نزد ابوسلمه آمدند و به نام ابوالعباس سفاح از مردم بیعت گرفتند ابوسلمه هم وضع را نامناسب دیده ساکت ماند و با عباسیان همراه گشت و در همین موقع ابومسلم و سایر نقیبان در خراسان و فارس و عراق با طرفداران بنی امیه جنگ میکردند همین که آنان را از پا درآوردند بعراق آمدند و با ابوالعباس بیعت کردند و علویان که این پیشرفت و قوت عباسیان را دیدند بر جان خود ترسیده ساکت ماندند ولی همچنان امید داشتند که کار خلافت بشوری بکشید و به آنان نیز سهمی برسد.[1]
این بخش ادامه دارد....
[1] - جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، نگارش علی جواهر کلام ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ، 1381، ج4، 752-754
چرا امام صادق(ع) پیشنهاد سران قیام عباسی را رد کرد؟
اگر به مسأله با نظر سطحی بنگریم شاید گمان کنیم که انگیزه ها، مذهبی در این نهضت اثر قوی داشته است. زیرا شعارهایی که آنان برای خود انتخاب کرده بودند همه اسلامی بود، سخنانی که بر روی پرچم هایشان نوشته بودند همه آیات قرآن بود و چنین وانمود میکردند که به نفع اهل بیت کار میکنند و قصدشان این است که انتقام خونهای بنا حق ریخته شده اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را از بنی امیه و بنی مروان بگیرند. آنان ابتدا اسم خلیفه ای را که مردم را به سوی او فرا میخواندند معلوم نکردند و شعارشان «الرضا من آل محمدصلی الله علیه واله وسلم» یعنی برای بیعت با شخص برگزیده ای از خاندان محمد(صلی الله علیه واله وسلم) قیام کرده ایم. ابومسلم در میان اعراب همراهان بسیاری داشت اینان هنگام بیعت با ابومسلم سوگند میخوردند که در پیروی از کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) استوار باشند. به هر حال ظاهر امر نشان میداد که قیام عباسیان یک قیام عظیم با محتوای اسلامی است. امام با نهایت هوشیاری میدانست طراح اصلی قیام، عباسیان هستند و آنان نیز هدفی جز رسیدن به آمال خود در زمینه حکمرانی و سلطه جویی ندارند و امثال ابومسلم و ابوسلمه و دیگران را آلت دست خود قرار داده اند. امام (علیه السلام) میدانست امثال ابوسلمه و ابومسلم فریب خورده اند و در خط مستقیم اسلام و اهل بیت نیستند. [1
درادامه می خوانید...(حمایت منصور از علویان و پیمان شکستن منصور
[1] - ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، بیروت ، دار صادر ، ص 326
موضع امام صادق(ع) در برابر سایر علویان
مسعودی میگوید: «فرستاده ابوسلمه از نزد امام صادق(علیه السلام) خارج شد به سراغ عبدالله بن حسن رفت و نامه را به او داد. او نامه را گرفت و خواند و بسیار از آن نامه خوشحال شد. فردای آن روز که نامه به دست او رسیده بود، سوار بر مرکب شد و به منزل ابوعبدالله جعفربن محمدصادق(علیه السلام) رفت. وقتی امام صادق(علیه السلام) او را دید، آمدنش را به خانة خود گرامی داشت و او را به کنیه صدا زد و گفت: «ای ابا محمّد حتماً امر مهمی پیش آمده است که تو را به اینجا آورده؟ عبدالله محض پاسخ داد: آری ، بزرگتر از آن است که وصف درآید.
امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: ای ابا محمد آن امر مهم چیست؟
عبدالله پاسخ داد: این نامه ابوسلمه است که مرا به خلافت میخواند. شیعیان ما از اهل خراسان نیز به نزد او آمده اند ، امام صادق(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: ای ابا محمد از کی تا به حال خراسان شیعه تو شده اند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستاده ای؟ آیا تو آنان را به پوشیدن لباس سیاه دستور دادی؟ اینها که به عراق آمده اند ، آیا به خاطر تو آمده اند یا تو به دنبال آنان فرستاده ای و یا کسی از آنان را میشناسی؟
عبدالله بن محض در سخن در با امام صادق(علیه السلام) به منازعه پرداخت تا اینکه گفت: مردم پسرم محمد را میخواهند چرا که او مهدی این امت است.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: او مهدی این امت نیست و اگر شمشیر بکشد حتماً کشته خواهدشد.
عبدالله گفت: تو این سخن را از روی غرض میگویی.
امام صادق(علیه السلام) پاسخ دادند: خدا میداند که من خیرخواهی برای هر مسلمانی را بر خود واجب میدانم. پس چگونه از خیرخواهی کردن برای تو خودداری کنم. پس خود را با سخنان باطل فریب مده که این دولت بدست عباسیان خواهد افتاد و مانند نامه ای که به دست تو رسیده برای من هم آمده است.[1]
کار ابوسلمه خلال از نظر عباسیان پنهان نبود. چرا که آنان او را با جاسوسان زیادی که تمام حرکات و اعمال او را ثبت و ضبط میکردند، احاطه کرده بودند. آنان همه کارهای او را به عباسیان گزارش میدادند. سفاح و برادرش منصور بر این امر متفق شدند که برای دیدار ابومسلم بروند و مسأله ابوسلمه را با او در میان بگذارند و از او بخواهند که ابوسلمه را بکشد. منصور خارج شد و با ابومسلم خراسانی دیدار کردو مساله ابوسلمه را با او مطرح کرد. ابومسلم گفت: آیا ابوسلمه چنین کاری کرده است؟ آیا من شرّ او را از سر شما کم کنم، پس یکی از فرماندهان خود را به نام مراربن انس ضبی فراخواند و به او گفت: به کوفه برو و ابوسلمه را هر کجا دیدی بکش.
مأمور با گروهی از سپاهیان خود به کوفه رفت. ابوسلمه شب را در نزد سفاح که تظاهر به بخشش و رضایت از او میکرد به سر میبرد مرا با گروه خود در راهی که ابوسلمه از آن میگذشت کمین کرد. هنگامی که ابوسلمه از نزد سفاح خارج شد، مراربن انس او را کشت و صبح این گونه شایع کردند که خوارج او را کشته اند.[2]
درادامه می خوانید...(چرا امام صادق(علیه السلام) پیشنهاد سران قیام عباسی را رد کرد؟)
[1] - ابن واضح یعقوبی ، تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص 349، بیروت ، دار صادر، 1355ه
[2] - محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الرسل و الملوک ، بیروت ، موسسه الاعلمی، 1983 ، حوادث سال 132
ولادت باسعادت حضرت ابا عبدالله الحسین، ابوالفضل العباس و سید الساجدین امام زین العابدین (علیهم السلام ) برشما مبارک باد.
پاسخ امام صادق(علیه السلام) به پیشنهاد خلافت توسط ابوسلمه خلال
ابوسلمه خلال که یکی از مبلغان سیاسی فعّال در کوفه بود و نقش ممتازی را در پیروزی دعوت عبّاسیان و زیاد شدن یاوران آنها در کوفه ایفاء میکرد. این مطلب به خاطر لیاقت ، دانش و زیرکی و ثروت او بود. چرا که او از زمان خود برای رجال نظام عباسی بسیار خرج کرد. او ارتباط خاصّ و روابط مستمرّی با ابراهیم امام داشت، بعد از مرگ ابراهیم امام دانست که کارها بر خلاف آنچه که او میخواسته خواهد گردید. او ملاحظه کرد که آینده خلافت به ابوالعبّاس سفاح یا منصور خواهد رسید و آنها شایسته خلافت نیستند. شاید هم خود طمع خلافت داشت. در هر حال او در این مرحله با علویان و در رأس آنها امام صادق(علیه السلام) شروع به مکاتبه کرده و اعلام کرد که میخواهد با آنان بیعت کند.
آنچه را که از قول مشهور میان تاریخ نویسان در مییابیم این است که ابوسلمه خلال میخواسته خلافت را به علویان انتقال دهد، امّا موفق به این کار نشد.[1]
از جوابی که امام (علیه السلام) به نامه ابوسلمه دادند درمی یابیم که امام (علیه السلام) این پیشنهاد را ردّ کرده اند.
البته نه به این دلیل که شرایط ، شرایط سخت و نامناسبی است بلکه این ردّ کردن شامل شخصیت ابوسلمه نیز میشود. آنجا که فرمودند:«من با ابوسلمه چه کار دارم در حالی که او شیعه و پیرو دیگران است.»[2]
امام صادق(علیه السلام) دستور دادند تا نامه ابوسلمه را به عنوان جواب در آتش بسوزانند و با این کار تأکید کردند که قاطعانه پیشنهاد ابوسلمه را ردّ میکنند.
مسعودی مینویسد: «ابوسلمه خلال با سه نفر از بزرگان علویان مکاتبه کرد که آنان جعفربن محمد صادق(علیه السلام) ، عمر اشرف فرزند زین العابدین (علیه السلام) و عبدالله محض بودند. او نامهها را به همراه مردی از طرفداران علویان به نام محمدبن عبدالرحمن بن اسلم غلام پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) فرستاد. ابوسلمه به فرستاده گفت: بسیار عجله کن و شتابان برو و به او گفت: اول نزد جعفربن محمّد صادق(علیه السلام) برو. اگر او جواب مثبت داد، دو نامه دیگر را پاره کن و اگر جواب مثبت نداد، به سراغ عبدالله محض برو، اگر او جواب مثبت داد ، نامه عمر اشرف را پاره کن، و اگر او نیز جواب مثبت نداد، به سراغ عمر اشرف برو. فرستاده به سمت جعفربن محمد(علیه السلام) رفت و نامه ابوسلمه را به ایشان داد. امام (علیه السلام) به او فرمودند: «من با ابوسلمه چه کار دارم در حالی که او پیرو غیر من است؟ مرد به او گفت: شما نامه را بخوانید. حضرت به خادم خود فرمودند: چراغ را نزدیک کن. خادم چراغ را نزدیک آورد و حضرت نامه را بر روی آتشی نهاد تا سوخت. فرستاده گفت: آیا جواب نامه را نمیدهید؟ امام فرمودند: جواب را دیدی. برو و به فرستنده نامه بگو چه دیدی»[3]
ادامه دارد...
[1] - محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الرسل و الملوک ، بیروت ، موسسه علمی، ج 9 ص 124، 1983
[2] - مسعودی، مروج الذهب، تصحیح یوسف اسعد ، بیروت ، دارالاندلس، ج 3؛ ص 254
[3] - مسعودی، مروج الذهب ، تصحیح یوسف اسعد، بیروت ، دارالاندلس ج 3 ، ص 254