....ادامه
یعقوب از چرب زبانی و چیره دستی برخوردار بود که توانست محبت و نگاه مثبت خلیفه را به دست آورد. و همین به فزونی نفوذ و قدرتش در دولت انجامید. مهدی کارها را به او سپرد و دفترها را به او واگذار کرد و او را بر همه مردم مقدّم داشت. هر چه نفوذ وزیر عباسی یعقوب بن داوود بیشتر میشد، شمار حاسدانی که نسبت به او کینه میورزیدند رو به فزونی مینهاد. آنان گرایشهای این وزیر را به سمت شیعه بهترین وسیله دیدند تا از وی رهایی یابند. یعقوب از دلبستگی خالصانهاش نسبت به اصول شیعه دست برنداشت و برای ایجاد یک دولت علوی تلاش هایی را آغاز کرد.[1]
بدگویی از یعقوب در نتیجه گرایش او به اسحاق بن فضل آغاز شد.[2] دشمنان بر یعقوب خرده گرفتند که او مقدمه میچیند تا به جای مهدی، خلافت را بدست اسحاق بسپارد. آنان وانمود کردند چنین کاری برای یعقوب بسی آسان است ، چون ولایتهای شرق و غرب در اختیار او و یارانش درآمد، و تنها او را کافی است که به آنان نامه نویسد. در نتیجه آنان را جملگی در یک زمان بشوراند و اسحاق زمام خلافت را به دست گیرد. مهدی این سخن چینیها را تصدیق کرد و دوستانش پیوسته او را بر ضدّ وی بر میانگیختند. و او را از وی میترساندند. پس از آن سخن چینیها ، یعقوب از خلیفه خواست اسحاق بن فضل را به فرمانروایی مصر گمارد و همین پیشنهاد خشم مهدی را برانگیخت و موجب شد به درستی آن بدگوییها اطمینان یابد آنگاه مهدی تصمیم گرفت حقیقت گرایشهای وزیر خود یعقوب را به علویان بیازماید. پس مردی از علویان را به او سپرد و به وزیر خود گفت: این فلان از فرزندان علی(علیه السلام) است دوست دارم به جای من رنج کشتن او را به دوش کشی و مرا از او آسوده سازی. وزیر به خلیفه وعده داد این خواست را عمل درآورد و مهدی صدهزار درهم به او بخشید. آنگاه وزیر آن مرد علوی را به مجلس خود فراخواند و از حال او پرسید. آن مرد را از حال خود آگاه کرد و وی را مردی خردمند و زیرک یافت. آن مرد علوی وزیر را گفت: وای بر تو ای یعقوب، با خون من که مردی از فرزندان فاطمه دخت رسول خدا هستم به دیدار خدا میروی! یعقوب آن علوی را آزاد کرد.[3]
[1] - مبارزات شیعیان در دوره نخست خلافت عباسیان ، ص 270
[2] - اسحاق بن فضل علوی بود که یعقوب بن داوود گرایشی به او داشت (محمدبن جریر طبری، ج 6، ص385)
[3] - طبری ، ج 6، ص 386