زمانی که ابوجعفر منصور به خلافت رسید، دو برادرش نفس زکیه ، یعنی محمد و ابراهیم ، از بیعت با او خودداری کردند و مخفیانه در حجاز اقامت گزیدند ، این کار منصور را نگران و خواب را بر او حرام کرد ، از این رو به طور جدی به جستجوی آنها پرداخت تا محل شان را کشف کرد.[1]
وی دعوتش را اعلان کرد و لقب امیرالمومنین گرفت. محمد ابتدا آنچه را در جلو بود همه را از میان برداشته و در ظرف دو سه روزی تمام حجاز و یمن او را به خلافت اسلام قبول نمودند حتی امام ابوحنیفه و امام مالک دو نفر از ائمه معروف فقه اهل سنت و جماعت خلافتش را تصویب نمود، فتوی بر حقانیت وی دادند.[2]
در همان حال برادرش ابراهیم به بصره رفت تا پرچم قیام را در آن جا برافرازد. و یاران علویان هم لباس سپید پوشیدند.
آنچه منصور از آن وحشت داشت ، پدیدار شد. او میدانست که مدینه پایگاه محمدنفس زکیه است ، پس تلاشش را برای جلوگیری از گسترش دعوت او در حجاز متمرکز کرد پس به تدابیر سیاسی روی آورد و از او خواست اختلاف میان خود را با مسالمت حل و فصل کنند به این منظور نامه نگاری به او را آغاز کرد. منصور موقع را زیاده از حدی که انتظار داشت خطرناک دیده بود به حیله و تزویر پرداخته نامه ای به نفس الزکیّه نوشت. اجازه داد به اینکه هر کجا میل دارد میتواند در آنجا توقف کند و دیگر به حقوق و مستمری خیلی زیاد و بذل همه نوع مساعدت و محبت دربارة خویشانش وی را امیدوار ساخت. در جواب آن محمد نوشت: که عفو و گذشت یا عنایت و بخشش وظیفه من بوده است زیرا که خلافت حق مطلق من میباشد نه تو.[3]
[1] - محمد سهیل ، طقوش، ص 42-43
[2] - سید امیرعلی ، تاریخ عرب و اسلام ، ترجمه انگلیسی بقلم آقای سید محمدتقی فخرداعی گیلانی ، از نشریات کمیسیون معارف چاپ لندن 1934 ، ص 227
[3] سید امیر علی ، تاریخ عرب و اسلام ، ص 227 - 228